سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از شیر مرغ تا......جون آدمیزاد!!


درباره وبلاگ


سارا
سلام دوست گلم... .به وبلاگ خودت خوش اومدی...من سارام.یه دختر شوخ و شیطون که همیشه میخندم و دوست دارم دیگران رو هم شاد کنم. امیدوارم تو این چنددقیقه ای که اینجایی بهت خوش بگذره و بازم برگردی..!!! راستی یه چیز خیلی مهم!! نظر یادت نرررره!!!!






امکانات جانبی


خب!!الان رسما اینجا متروکه شده!!!!سرررررررفه به دلیل گرد و غبار:دی
خب!!غرض از مزاحمت اینکه من گرافیکم خراب شده بود و بخاطر همین نه پارسی بلاگ و نه وبلاگ خودم واسم نمایش داده نمیشد!!رفتم بلاگفا!!!حالا بازم ممکنه برگردم همینجا البته!!!
این آدرس جدیدمه!!!البته فعلا!!منتظرتونم!!

lavashak-alooche.blogfa.com


چهارشنبه 91/6/15

نظر

 

سلاااام بروبچ باحال!چطوریایین؟من که خوبم!!
دیروز یه تعدادی از اینا رو تو پیام رسان دیدم...بعدش رفتم همشو تو یه سایت دیدم که اونم خودش از یه سایت دیگه برداشته بود احتمالا اونم از یکی دیگه برداشته بوده بود(ماضی استفضاحی!) و...!!!بهررحال!از اول تابستون تا حالا کللللی سوتی باحال گرفتم تو آپ بعدی میذارم واستون!فعلا اینو داشته باشین تا بعد!

با دوستم رفتیم تو یه مغازه ی شلوغ که عسل طبیعی میفروشه؛ نوبت ما که میشه طرف میگه:شمام عسل میخواین!؟ ، پـَـَـــ نــه پـَـَـــ دوتا زنبوریم اومدیم استخدام شیم 

دوستم پاش تو گچ یارو میگه شکسته میگم پـَـَـــ نــه پـَـَـــ پاشو گچ کرده که از شهرداری عوارض نوسازی بگیره

 

 


از دستشویی شرکت اومدم بیرون منشیه یه نگاهی میکنه و با پوزخند میگه دستشویی بودین ؟ پ نه پ بک تو بک آفتابه ام طفلی مرخصیه رفتم جاش واستادم

 
به دوستم میگم ببین تن ماهی تاریخ انقضاش کیه؟ میگه یعنی تاریخ خراب شدنش؟ گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ تاریخ عروسی ننه بابای ماهی اس میخوام واسشون جشن سالگرد بگیرم   

رفتم فروشگاه میگم سیخ داری؟
میگه برا کباب؟
پ ن پ برا خاروندن
دیافراگمم از تو دهنم می خوام


تو آشپزخونه استکان و قندون از دستم افتاد شکست با صدای خفن.مامان اومده میگه چیزی شکوندی؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ شیشه ی نازک تنهایی دلم بود منتها صداش رو گذاشتم رو اکو حال کنین

کارت سوخت ماشینو برداشتم دارم میرم بابام میگه میری بنزین بزنی؟؟؟ . . .پـَـَـ نــه پـَـَــ میرم آب هویچ بریزم تو باکش نور چراغاش زیاد شه


مرغ عشقم مرده و درحالی که پاهاش روبه بالاس افتاده کف قفس. دوستم اومده می گه : اِ مرغ عشقت مرد؟ بهـــش گفتم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ کمر درد داشته دکتر گفته باید طاق باز دراز بکشه کف قفس



تو بهشت زهرا دنبال قبر یکی می گشتیم. یه ادم خوشحال اومده داره با ما رو سنگ قبرا رو می خونه. بعد میگه دنبال قبر کسی می گردین؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ دستیار عزرائیلم اومدم ببینم کسی زود تر از موقع نمرده باشه

ساعت 11 اومدم خونه مامانم میگه الان اومدی؟ میگم په نه! 2ساعت پیش اومدم الان تکرارش داره پخش میکنه

زنگِ خونه رو میزنم مامانم میپرسه میخای‌ بیایی تو ؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ می‌خوام ببینم اف ف سالمه یا نه

استاد: کی جواب این سوالو میدونه؟
من دستمو بردم بالا.
استاد: میخوای
جواب بدی؟
من: پــــَ نه پــــَ میخوام ببینم باد از کدوم ور میاد


شب دارم می خوابم.. بابام می گه داری می خوابی؟...پَ نَ پَ دارم امتحان می کنم تشکش خوبه یا نه..

 


دو دقیقه دیر رفتم سر کلاس، استاد میگه شما دانشجوی این کلاسید؟ میگم پـَـَـ نــه پـَـَــ دانشجوی کلاس آواز استاد شجریانم! شما استاد شجریانید؟


رفتم واسه خودم و دوستم دلستر خریدم، میگه واسه من خریدی؟؟؟!!!... پ ن پ دلستره تو یخچال داشت یخ میزد میمرد، نجاتش دادم


رفتم رستوران به پیش خدمتش میگم میشه منو بدین ..میگه میخوای غذا سفارش بدی؟؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخواستم ببینم منویه غذاتون چی کم داره بگم م
امانم بپزه براتون بیارم

 

گزارشگر : و در اینجا گوساله ای را در حال شیر خوردن می بینیم ! پـَـَـ نــه پـَـَ گوساله ای را می بینیم که مامانش رو داره باد می کنه بره هوا . خودش با دوستاش برن ددر

 
تو اداره پشت میز کارم نشستم،ارباب رجوع اومده میگه کارمند اینجایین؟گفتم پ نه پ رئیس سازمان هوا فضای ناسام اومدم فقط کار تورو راه بندازم!!!!! 


صدای خرپفش کشتمون !تکونش دادم از خواب پریده،میگه سر صدام اذیتت می‌کنه ؟میگم نه پـَـَـ جنس صداتو دوست دارم می‌خواستم بت بگم سعی‌ کن تو اوج که میری رو تحریرات بیشتر کار کنی‌! 

تو جاده پلیس دیدم دستمو کردم بیرون انگشتمو می چرخونم. رفیقم می گه: داری به ماشینای روبرویی علامت میدی؟! پ ن پ!!!! دارم هوا رو با انگشتم هم می زنم خنک شه


من یه نفر فقط تو تاکسیم، پولو دادم به راننده...
میگه: یه نفر؟
میگم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ 4تا
حساب کن مشتری شیم!!

 

با دوستم رفتیم خرید.برگشتیم دیدیم ماشینش نیست میگه: دزدیدنش میگم نه په خسته شده بود از بس منتظر ما وایساد. اس ام،اس داد گفت من میرم خودتون بیاین!


میگم آقا خمیر دندون سفید کننده می خوام؟
میگه برا
دندونات؟؟؟؟؟
پـَـَـ نــه پـَـَـــ می خوام کاسه دستشویی رو برق بندازم!!!!!!!!!


مگس اومده تو خونه رفتم حشره کش آوردم مامانم میگه میخوای بکشیش؟ پـَـَـ نــه پـَـَـ ،
میخوام بزنم زیر
بغلش بوی عرق نده

به مامانم میگم قوری کجاست ؟ میگه میخوای چای بخوری ؟!
نه پـــــ میخوام دست بکشم روش شاید غولی چیزی ازش درومد!!!!!!

سوسک اومده تواتاق دمپایی رودادم مامانم..میگه بزنمش؟؟؟میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ بده پاش کنه تندتر بدوه !!

منبع:http://sms-jok.royablog.com/

کامپیوترم یه ویروس وحشی گرفته بود رفتم کلی پول آنتی ویروس اورجینال دادم بعد سه ساعت اسکن ویروسه رو پیدا کرده پیغام داده: آیا مطمئن هستید که می خواهید این ویروس را حذف کنید؟
نه پـــ می خوام ازش نگهداری کنم بزرگ بشه عصای دستم بشه!


تو تاکسی کناریم به راننده گفت من بچه امام حسینم ، راننده پرسید میدون امام حسین؟ گفتم: پــــ ن پــــــ ایشون خود علی اصغره ماشالله بزرگ شده مرد شده


رفتم داروخونه...میگم باند دارین؟میگه واسه زخم؟...پ نه پ...بانده فرودگاه حیاط خونمون خراب شده...بابام همینجور داره با هواپیماش دوره خونه میچرخه.!!

رفتیم رستوران گارسون اومده میگه چیزی میل دارین؟؟؟
گفتم پ نه پ غدامونو همین الان خوردیم گفتیم بیایم اینجا آروقشو بزنیم دور هم بخندیم!!


رفته بودم اهدای خون مرده میپرسه می خوای خون بدی پـَـَـ نــه پـَـَــ... اومدم نون خشک بدم جوجه بگیرم


جلو توالت عمومی  وایسادیم یارو می گه آقا ببخشید شما هم تو صف توالت وایسادین..؟
پـَـَـ نــه پـَـَــ ما سوسکیم اومدیم نهار!!


چهارشنبه 90/4/22

نظر

سلام به همگی!  

من اومدم بعد از یه عاااالمه تاخیر!بگم ببخشید؟؟؟اصلا مگه تاثیری هم داره؟

خب...به ابن میگن دوران خوشبختی!!!تابستونو میگم!!!آره!ازشر درس و مدرسه و ... راحت میشه آدم!!البته این در مورد خود من صدق نمیکنه که!!والا!از شنبه تا پنجشنبه کلاس ریاضی و فیزیک و زبان دارم..یه جمعه میمونه که اونم باید برم قلمچی!!!تابستونه من دارم؟؟؟قبل از اینکه شروع بشه کللللی برنامه ریزی کرده بودم واسه کلاسای باحال:هیپ هاپ،والیبال،سنتور و....اما حالا چی؟؟؟!!!باااور کنید که هیچی!
دوماهی میشد که کلا نت نداشتم!تحریم بودم!این چندروزه هم که اینترنتم وصل شده عیییین از قحطی برگشته ها هی ازین وبلاگ به اون وبلاگ میدوم!
   اونم با این سرعت اینترنت من!باورکنید مورچه هه که ازکنارم رد میشه با غرور توصیف ناپذیری میگه: میگ میگ!!!!!!

بله..جونم براتون بگه که....تصمیم گرفته بیدم که توی این تابستون بالاخره یه ذره بیشتر به اینجا توجه کنم(آآآررره ارواح شیکمم!!من گفتم شما هم باور کردین!)
خب.الان هیچی به ذهنم نمیرسه فقط یه داستان کوچولو میذارم  صرفا جهت شادسازی فضا!

 

داشتم با ماشینم می رفتم سر کار که موبایلم زنگ خورد گفتم بفرمایید
الووو.. ، فقط فوت کرد !
گفتم اگه مزاحمی یه فوت کن اگه میخوای با من دوست بشی دوتا فوت کن . دوتا فوت کرد .
گفتم اگه زشتی یه فوت کن اگه خوشگلی دوتا فوت کن ، دوتا فوت کرد .
گفتم اگه اهل قرار نیستی یه فوت کن اگه هستی دوتا فوت کن ، دوتا فوت کرد .
گفتم من فردا میخوام برم رستوران شاندیز اگه ساعت دوازده نمیتونی بیای یه فوت کن اگه میتونی بیای دوتا فوت کن ، دوباره دوتا فوت کرد .
با خوشحالی گوشی رو قطع کردم فردا صبح حسابی بخودم رسیدم بهترین لباسمو پوشیدم . دوش گرفتم و ادکلن زدم تو پوست خودم نمی گنجیدم فکرم همش به قرار امروز بود داشتم از خونه در میومدم که زنم صدام کرد و گفت ظهر ناهار میای خونه؟
اگه نمیای یه فوت کن اگه میای دوتا فوت کن....

برم دیگه...کاری باری؟؟

باااای..

 


سلاااااااام!

خودم خبر دارم که رکورد زدم!بله!شیییش ماهه آپ نفرمودم!!
بیخی حالا بیاین حرفای خوب خوب بزنیم!

دیروز آخرین روزی بود که تو سال 89 به مدرسه تشریف فرما شدم!کلاس ما هفت نفر بودیم تازه ساعت یازده هم زنگ زدم راننده مون اومد دنبالمون!!خیییلی خوش گذشتاا ولی خب بس که معلما با غضب نیگامون میکردن... ما هم که دل ناززززک.Baby Girl...برگشتیم!!هه هه!

امروز چارشنبه سوریه خیر سرم...هیچی ترقه نخریدم..چند روز پیش شوهرخاله م فوت کرد(خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه!) دیگه به خاطر همین امسال از عید به اونصورت خبری نیستش!یعنی دید و بازدید و.. عیدی و..اینا همه پر!ولی خب عوضش میریم مسافرت!برای تعیین مقصد پس از گفت و گو و مذاکرات بسیاااار چهار جهت مختلف رو پیشنهاد دادیم!(آدم لذت می بره از این همه تفاهم و یکپارچگی!!به به!Sigh) صبا گفت شیراز!(موافقم!) مامانم میگه قشم(موافقم!) تارا میگه شمال!(با اینم موافقم!) بابام میگه سلیمانیه!(با این یکی دیگه خیلی موافقم!)ولی خب کم کم همه ی گزینه ها حذف شدن:شمال تکراریه(آآآره..این پیشنهاد کی بود اصلا؟)...شیراز شلوغه(راس میگن خب!)...پاسپورتامون آماده نیس(اَه)...پس قشم!فردا یا پس فردا میریم!!

حالا از اینا بگذریم امسال چقدر زود گذشتااا!!؟یه سال بزرگتر شدیم!یه سااااااااال{لطفا الفِ سال را به مدت دو ثانیه بکشید!با تشکر!}

تعجب نوشت:بهاره مثلا؟دیروز که توی شهر ما یهویی برف اومد!اونم چه برفی!درسته دوساعت بیشتر طول نکشید ولی خب اینقده دونه هاش درشت بود و خوشگل!

شرح حال نوشت: تنبلی تنها زمانی لذت بخش است که یک عالمه کار برای انجام داشته باشی!
(جروم کی جروم)

توصیه نوشت:تو ی عید حسسسسسسسسسسسسسسابی خوش بگذرونین!!(تعداد دندونه ها رو حال کردین؟!)

تبریک نوشت:مراجعه شود به عنوان پلیز!!!

شب نوشت:این پست رو صبح نوشته بودم ولی الان که شبه باید بگم کللللی ترقه خریدم!!خیلی هم حال داد!هوووراااااا!


پیش نوشت:(لطفا این متن با لحن گوینده ی قصه های رادیو خوانده شود!!!)

یکی بود...یکی نبود...
سالها پیش در چنین روزی...در گوشه ای از این سرزمین نسبتا پهناور...دخترکی زیباروی و ناز و ملوس و گوگولی مگولی افتخار داد و چشم به جهان گشود(!)...دخترکی که در سالهای آغازین زندگی خویش بسیار باهوش و در عین حال کله شق و جیغ جییییغوو می نمود و در بین فامیل به آژیر خطر شهرت داشت...اینچنین که نقل است او در سه سالگی پایتخت خیلی از کشورهارا میدانست که الان متاسفانه و بدبختانه حتی نام خود آن کشورهارا نیز به خاطر نمی آورد مگر با گذاشتن و تماشا نمودن فیلم های کودکی!!و لازم به ذکر است که این کودک به مقدار لازم تخس و شیطان بود و اینطور که از آن فیلم ها استنباط میشود اهل خانه از دستش آسایش نداشتند!! ولی بی گدار به آب نمیزد و به قول اطرافیان چندین عدد آدم بزرگ را در جیب بغل شلوار خویش جای میداد(یا شاید هم جیب پشت!!چه کسی می داند؟؟!!)برای مثال فقط هنگامی خواهر کوچولویش را به زور درون قابلمه می چپاند و محکم اورا میچرخاند تا فقط ببیند قیافه اش چه شکلی میشود که حتما قبلش مطمین می شد که مادرش خواب است!
سالها در پی هم آمدند و رفتند...این طفل معصوم بزرگ و بزرگ تر شد و ماشالله هزارماشالله قد کشید و به میمنت و مبارکی رفت کلاس اول!و درهمان روز های اول چون خیلی با بغل دستی اش حرف میزد(شما بخونید فک میزد!)که جای اورا عوض کردند.همان روز اولی به جای آن بغل دستی مذکور دو عدد دوست بهترتر پیدا کرد و تا مدتها دوستان جان جانی یکدگر بودندی...اما به دلیل گم گشتن مداد اینجانب و شکستن جامدادی آنجانب و فکر کنم گم گشتن پاکن اون یکی جانب,گروه سه نفره ی خویش را به طور توافقی بر هم زدند(به خدا!!!من موندم چرررااا؟؟؟)
بعد ها هردو فرد مذکور از آن مدرسه رفتند و  دخترک قصه ی ما نفس راحتی کشید و به سعی و تلاش  و این قرتی بازیها مشغول شد...تااااا کلاس سوم!در آن زمان بازهم یک عدد دوست جان جانی یافت...که خیلی با هم دوست بودند و در عین حال بسیار هم با هم دعوا میکردند!آن هم از نوع فیزیکی!!!آن دخترک هنوز یادش هست که زنگ ورزش چقدر با آن دوست مذکور کتک کاری و بزن بزن فرموده!!
اینها هم گذشت تاااااا....کلاس پنجم!!که  یک عده ای آمدند و گفتند که بیایید در راه خدا یک امتحانی بدهید بروید یک مدرسه ی خاص!!!و این دخترک دقیقا یک هفته پیش از آزمون شروع به خرزدن نموده بود و سه روز قبل از امتحان به فکرش رسیده بود که بد نیست یک کتاب تستی چیزی هم استفاده کند!!و اینگونه بود که بعد از امتحان ورودی نمونه کللی گریه کرده بود و آبغوره ریخته بود که چرا در یکی از سوال ها(!) شک داشته است و بنابراین قبول نخواهد شد...و آن هنگام که دوستش (همان که در کتک کاری شریک بوده) با او تماس گرفته بود و گفته بو که اول شده ای...دخترک دور تادور خانه را پشتک وارو زده بود(گفته بودم که دخترک ژیمناسیک کار بود؟؟!)
خلاصه.....از دبستان و دوره ی خردسالی خداحافظی کرد و به راهنمایی رفت...و در کلاس خودش(A1) یک عالمه دوست پیدا کرد(کلا این دخترک روابط عمومی بالایی داشت!!)و بعد ها با ساحل نامی دوست شده بود و خلاصه سال اول به او خیلی خوش گذشته بود.....و چقدر خوشحال شده بود که در میان سال اول ها فقط معدل خودش بیست شده است!!!...همیشه در ردیف وسط مینشست...اواخر کلاس...نیمکت یکی مانده به آخر...کنار دختری که خیلی ها فکر میکردند خواهر دوقلوی اوست و خیلی ها هم میگفتند اصلا شبیه هم نیستند!اسم بغل دستی آن دخترک نیلا بود!بله!البته اکثر معلمها اورا لیلا یا لینا نینا صدا میزدند!
سال دوم که بود...باز هم همان نیمکت...همان کلاس..(B1).ولی باحال تر!!این دخترک سال دوم را بیشتر با شخصی مریم نام دوست بود و با او میپرید(!!)....

 و اما سال سوم!!که وااااقعا به او خوش گذشته بود!کل کلاس اتحاد عجیبی پیدا کردند و به قول معروف کلاس c1آنتن نداشت!ماشالله بزنیم به تخته به عنوان شلوغترین کلاس معرف حضور همه بودند!و اما این دخترک با وجود اینکه با همه بچه ها دوست بود عضو یک گروه دوستی شش نفره شده بود و نقش لوک خوش شانس را ایفا میکرد(به خاطر خوش شانسی زیادش!)و چهار نفر دالتونها بودند و یکی هم بشوه!!!
معلم ها هم همیشه هوای این لوک خوش شانس را داشتند و به قول بعضی ها این دختر در برابر معلمان خاصیت مهره ی مار را بروز میداد!
پایه ی ثابت که چه عرض کنم زیربنای کنسل کردن امتحانات بود!
تاااااااا هنگامی که برای دبیرستان نمونه و تیزهوشان قرار شد همه آزمون بدهند.آن موقع که در آن کلاس(C1) حتی دلش نمیخواست به این فکر کند که شااااید...و فقط شاااید بعضی از بچه های کلاس از هم جدا شوند!!!!تا اینکه آزمونها برگزار شدند و  هنگام اعلام نتایج همه در شوک بودند!!!تقریبا از هر گروه دوستی فقط یک نفر قبول شده بود(و لوک خوش شانس هم قبولیده بود!)!وبه این ترتیب بچه ها در مدرسه های مختلف پخش شدند!!!ولازم به ذکر است که برخی دوستی ها هم به علت حسادت دوام نیافت!!!!!!
خلاصه...الان آن دخترکوچولو دارد پانزده ساله میشود و اول دبیرستانی شده...همه او را در کلاس با خنده رویی میشناسند و درخانواده هم پایه ی همه ی خنده ها و خل بازی هاست...خواهرهایش وقتی او خانه نیست میگیرند میخوابند چون کسی نیست که آنها را سرکار بگذارد و با آنها دعوا و بزن بزن کند!!عاشق مسافرت و جنب و جوش است و از آدمهای باحال خوشش می آید.اصولا عصبانی نمیشود .یعنی مرامش به عصبانیت و اینجورچیزها نمیخورد و  این نکته ایست عجیب در نظر همگان!!!و کللللللللییی هم خوشحال است که خدا او را دوست دارد....

و این گونه است که ششم آذرماه هرسال کوچه ها را آذین میبندند و نقل و نبات و شیرینی پخش میکنندو همه شادند... چراکه زادروز دخترکی گل و گلاب و گوگولی مگولی و شاد و شنگول است!!

و اما...اون دخترک کسی نیست جز:خودم!!آره!خود خود خود جنابعالیم دیگه!!
حالااا ااااا دست.........تشوییییق!!!!!سووووووووووت....جیییغ!!!

تولدم مبارک!!!

ببخشید نوشت:نثر متن بالا خیلی سنگین شده نه؟؟؟!!!خواستم یه کاری کنم مسجع بشه ولی نشد!!!!ککللللی زور زدم این مدلی نوشتم وگرنه من کی زبونم میچرخه قلمبه سلمبه حرف بزنم!!!
ببخشید نوشت2:الان که خودم خوندمش فهمیدم خییییییییلی از خودم تعریف کردم هاااا!!!!!خودتون میتونید قسمت تعاریف رو نخونید!!

توضیح نوشت:پارسی بلاگم هنگ کرده...نه میشه این متنو saveکنم نه میشه شکلک گذاریش کنم!!


سللللام!
خوبین خوشین؟
من؟من که عااااااالی!!همین الان الان الان از مدرسه اومدم!!بسی خوش گذشت امرووووووز!!!خییییلی حال کردم.الان تعریف میکنم!!!Computerا

اولا که...من خیلی دیر رفتم!!یعنی وقتی از ماشین پیاده شدم ساعت هشت و پنج دقیقه بود!
خدا خودش میدونه که با چه زور و بدبختی مامانمو راضی کرده بودم که حداقل ده دقیقه باهام بیاد تو!!(هرکی بخنده....استغفرالله!)که یه آقای دم در وایساده بود دماغ این هوا!!..آآآآآآآ(دستتونو مثل کاسه بگیرید جلو صورتتون!!)نذاشت مامی بیاد تو!!
بعدش رفتم تو دیدم بچه های همکلاسیم نشستن یه جا(حالا همچین میگم انگار 50نفر بودن!دونفر بیشتر نبودن!!حسناHairdo و ساناز!Hippie)منم نشستم روی تنها صندلی خالی کنار اوناHippie(مثلا صف بود!تو حیاط!!).بعد  ازیه چنددقیقه  ساحل Hippieهم اومد نشست کنارما...فکرشو بکنید!!چهارنفر رو سه صندلی!!HippieHippieHairdoHippie  اونم ردیف تقریبا آخر!!پشت سر
ما هم همه ی ناظم و ممدیر و چه میدونم...کله گنده های مدرسه وایساده بودن!!یعنی اینقد مهم بودیم و خبر نداشتیم؟؟؟از استاندار و امام جمعه و چه میدونم ...هرکی یه ذره اسم رسم داشت میرفت چند دقیقه پشت میکروفون نطق میکرد!حالا هرکدوم به نوعی جالب بودن!مثلا یه آخوندی بود کلمات رو اینقد کش میداد که کلمه ی قبلش یادمون میرفت!!
بگذریم..Superhero
چون یه ذره جا تنگ بوووود...(فقط یه ذره!!) هی وول میخوردیم!بعدش یه خانومه که خیلیم نچسب و تفلون بود اومد
گفت:ورودتون رو به این مدرسه تبریک میگم!{تا اینجا رو به لحن گوینده های اخبار بخونید!}بعدشم بچه ها همدیگرو
نزنین
ده دقیقه دیگه برنامه تموم میشه!{اینجا رو با لحن یه آدم مهربون ولی هیچ کاره که سعی میکنه خودشو خشن و همه کاره نشون بده بخونید!!}
منHippie:خانوم یه ساعته دارین میگین ده دقیقه!!تا این ده دقیقه ی شما تموم بشه ما جلو آفتاب میشیم ذغال سیاه!تا یه ماه دیگه رنگ و رومون برنمیگرده سرجاش!!
خانومهArabic Veil:اصلا ببینم الان ساعت چنده؟؟
سانازHippie:دقیقا ساعت9
خانومهArabic Veil:خب...یه نیم ساعت دیگه یعنی ساعت ده(!)برنامه تموم میشه!!!!!!{ریاضی رو حال کنید تروخدا!!}

بعد از اونم که یه اتفاقی افتاد که به دلایل اخلاقی واینکه بعضیا جنبه ندارن از ذکر آن در مجامع عمومی معذورم.باشد که خداوند رستگاری را به سراغم بفرستد!{تشویق حضار}

امروز فقط یه زنگ داشتیم اونم شیمی بود.از دبیر شیمی خوشم اومد.چونکه اون از من خوشش اومد!!
چون روز اول بود ساعت یازده تعطیل شدیم..حالا فک کنید زنگ خورده...من و ساحل و ساناز و پریا فقط موندیم سرکلاس!!فک کردیم زنگ تفریحه!!!!!!کلللی هم بچه هارو مسخره کردیم که چقد خنگن و...که زنگای تفریح کیفشونو با خودشون میبرن!!!خوب بود من یادم افتاد وگرنه تا ظهر همونجا میموندیم!!فقط ایراد کلاس ما اینه که روبروی دفتر معاونته!!وگرنه از همه ی کلاسا قشنگتره!
خب فعلا همینا.آهان اصل کاری یادم رفت!!!

 شعرو حال کنید؟!!البته نمیدونم شاعرش کیه ولی احتمالا فاضل نظری باشه..

عشق تا بر دل بیچاره فروریختنی است

دل اگر کوه ، به یکباره فرو ریختنی است

 

خشت بر خشت برای چه به هم بگذارم

من که میدانم دیواره فروریختنی است

 

آسمانی شدن از خاک بریدن می خواست

بی سبب نیست که فواره فروریختنی است

 

از زلیخای درونت بگریز ای یوسف

شرم این پیرهن پاره فروریختنی است

 

هنر آن است که عکس تو بیفتد در ماه

ماه در آب که همواره فروریختنی است  !!!

 

کفو برو تو کارش

bye

عجب نوشت:مهره ی مار دارم؟!!!!!!!!!!!!!!!!چی بگم والا!!
اگه شعره قشنگه نظر یادتون نره!

 

سارا نوشت:بعضی آدمارو حتی اگه بذاری توی صد تا قدر مطلق بازم منفی ان!!!!!!!!!

 

بچه ها هرکاری میکنم رنگ متن بعضی خط ها عوض نمیشه!!چون پس زمینه هم سفیده نمیشه خوب خوندشون...چیکار کنم؟


خودتون انتخاب کنید اول سلام کنم یا طلب عفو از اییییین همه دیر اومدن؟؟!!
باشه حالا که میبینم خیلی زشته که آدم به بزرگتر سلام نکنه و همچنین اینکه خیلی اصرار میکنین گزینه ی اول رو انتخاب میکنم.
خب سلام!
{تشویق حضار}
خوبین؟
این چندوقته من نبودم چقد لاغر شدین از غصه.. آخی بمیرم الهی...(هی زود باش بگو خدا نکنه!حالا من یه چی گفتم تو باید جدی بگیری؟؟!)
چه خبر؟تابستون که چه عرض کنم...بهتره بگم آستانه ی پاییز خوش میگذره؟
من این مدتی که نبودم ... دلایل موجهی داشتم..خب راستش مستاجر قبلیمون که از خونمون رفته بود تلفن رو قطع کرده بود و پس از آن هم در امر وصول آن به دلایلی مشکلاتی پیش آمد که...(اه اه اه اه چه قلمبه سلمبه حرف زدم حاااالم به هم خورد...!)خلاصه.اصل ماجرا همین بود که گفتم.بعد از اونم مسافرت و غربت(!) و اینا... مخلص کلوم اینکه من از نظر فناوری ارتباطات با آدمیان نخستین رقابت میکردم!!!!
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید
 

باور نمیکنید؟عرض میکنم خدمتتون!!همونطور که گفتم ...تلفن که.. خدابیامرزتش!!!بنابر این نتیجه میگیریم که اینترنت هم...ره ته ته!!!
در زمان دوری از یار(منظورم همون تلفنه!!)دلم به موبایلم خوش بود که اونم ازم زدن بردن(به حق 5تن و 12 امام و 14 معصوم و124000 پیامبر+من طفل معصوم Baby Girlکوفت جناب دزد بشه. ایشالله تو گلوش...اهن ببخشید در گوشش گیر کنه.
همه با هم یکصدا بگید آمین!!معتادِ کچل.بووووووق!)
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیدتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید
م.ا.هواره هم که وصل نبود چون اونقد پارازیت داشت که عطاشو به لقاش بخشیدیم وHippie جمعش کردیم!!حالا اگرم بود زیادم فرقی نمیکرد!!!مثلا فارسی وان یا جِم!آخه نه که خیلی فیلمای سالم و زیبایی پخش میکنه!Surpriseاز هر نیم ساعت فیلم باید یه ساعتشو بزنی به یه شبکه دیگه!!بس که این خارجیا مهربونن و به هم محبت دارن!!!In Loveتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

دلم خوش بود چارتا کلاس میرم چارنفر آدم میبینم!وگرنه شاید کارم به آتیش و دود و شیپور و شایدم کبوتر نامه رسان میرسید!!
خلاصه(چقدرم که خلاصه بود واقعا!!!!)
مهم اینه که الان برگشتم!مگه نه؟

تابستون امسال اتفاقات خییییلی باحال و خنده داری افتاد...الانم چون نمیتونم انتخاب کنم که کدومشون رو بگم بنابراین هیچکدوم رو نمیگم!بله!فقط میتونم اینو بگم که برای اولین بارامیدوارم اول سال تحصیلی موضوع انشا این باشه:تابستان خود را چگونه گذراندید؟!(وایسا بینم اصلا اول دبیرستان درسی به نام انشا داره یا نه؟خدا کنه داشته باشه!!)Reading a Book

فعلا همینا...درسته که این پست زیاد هدفمند نبود ولی قشششنگ غیبت دو ماهه ی منو توجیه کرد!

پانوشت:چندروز پیش رفته بودم پیش یکی از مربیای قدیمی ژیمناستیکم.مربی من نبود ولی همیشه داور مسابقه ها بود.بازم این جمله اومد تو ذهنم:ژیمناستی که صدای پاش بیاد ژیمناست نیست...!!!!White Hair

حوادث نوشت:لطفا در هنگام استفاده از هدفونی که مقداری شل و گشاد تنظیم شده است از عطسه ی شدید خودداری کنید!!!
مثال:چند دقیقه پیش...همزمان با مطلب نوشتن...داشتم آهنگ گوش میدادم!البته با هدست.... و از اونجایی که حادثه{شما بخون عطسه!} هیچگاه خبر نمیکند,هدست گرامی اینجانب مستقیما شیرجه رفت توی مانیتور!
خیر سرم اولین باری بود که تصمیم گرفته بودم جلوی عطسه م رو نگیرم!!تصمیم لغو شد!

عمرن بفهمین چی نوشتم نوشت:چمین زمن*
*برگرفته ازفرهنگ لغات خواهر گرانقدر!!

چند روز بعد نوشت:از اصفهان بسی خوشمان آمد...واز مردمانش نیز همچنین...!!!
نکته:برای من دوست واقعی..صمیمی ترین دوست...با دوست داشتنی ترین دوست...و بهترین دوست...فرق دارن!!اینا باهم فرق دارن!!باور کنید!برای بعضی ها درکش یه ذره کوچولو مشکله!!


سلام....

سارا ماه است و وبلاگش آسمان                            ماه سوی آسمان آید همی

سارا سرو است و اینترنت بوستان                       سرو سوی بوستان آید همی

(به به!چه تحویلاتی میگیرد مارا این رودکی!!! دستور میدهیم پنج هزار دینار دهندش!!)


خوبین؟من خوبترم!
میدونم که تو این مدتی که آپ نکرده بودم دلتون برام اندازه ی سوراخ جوراب مورچه شده بود....
میدونم الان ازفرط تعجب از اینکه من آپ جدید کردم درحال درآوردن شاخ هستین!
وبازم میدونم که .........نه دیگه هیچی نمیدونم!
من از پشت همین تریبون پیروزی اسپانیا
را در مسابقات جام جهانی را خدمت شما و خانواده ی محترم تبریک عرض مینمایم!!
من اصولا اهل فوتبال نیستم...یعنی نبودم!!معمولا از فوتبال به عنوان لالایی استفاده میکردم چون همیشه بعداز ده دقیقه خوابم میبرد!ولی وقتی تلویزیون هیچ برنامه ای به جز این نداره به اجبار میزنم شبکه سه...میبینم یه سری آدم که همشون لباس ست قرمز پوشیدن دارن سرود ملی میخونن بیشترکه دقت میکنم میفهمم که یکیشون نمیخونه!!و همینطور متوجه میشم که قیافه ی همون یه نفر یه ذره(فقط یه ذره!!نه بیشتر نه کمتر!)آشنا میزنه!!تصمیم میگیرم بازی رو ببینم...ودر اواسط بازی متوجه میشم که ایشون جناب کریستیانو رونالدو تشریف دارن!!!!!!!!!نتیجه:بین دو نیمه خوابم برد!!!Night

بازی بعدی...داشتم با دوستم تلفنی حرف میزدم دیدم ایندفعه برخلاف همیشه به جای اینکه یه ساعت حرف بزنه ده دقیقه ای حرفشو زد تموم کرد..گفتم چیه عجله داری؟گفتش که بازی آرژانتینه و آلمان!!منم که..... اتوماتیک وار شدم طرفدار آرژانتین!!!اواسط بازی که دیدم آرژانتین داره گند میزنه اصلا به رو خودم نیاوردم و شدم طرفدار دوآتیشه ی آلمان!!نتیجه:نصف نیمه ی دوم رو خوابیدم بعد آخرش دیدم که آلمانیا دارن بپربپر میکنن!!خداییش اگه بگم من کل بازی رو میبینم تا آخرش خوشحالی بازیکنا رو نگاه کنم راستشو گفتم!فقط یه کم دلم واسه مسی سوخت..

بازی بعد:ازسر بیکاری(یا بهتره بگم بی خوابی!) نشستم بازی اروگویه و هلند رو نگاه کردم.طرفدار اروگویه بودم چون بابام میگفت اروگویه کشور خیلی ثروتمندی نیست و...منم که دلسووووووووووز!!چنددقیقه که گذشت همه رفتن خوابیدن و نیم ساعت بعد:گگگگلللللللللللللللللللل!!!(اینو با تمام نیرو داد زدم!)دیدم مامان و بابا و آجیم اومدن رو سرم دارن با هیجان فوتبال نگاه میکنن!!!نتیجه:طبق معمول که من طرفدار هرتیمی باشم میبازه...اروگویه هم از این قاعده مستثنی نیست!!(و طبق معمول من اصلا به رو خودم نیاوردم!!)
بازی بعدی:ایندفعه دیگه واقعا طرفدار آلمان بودم..از ته ته دل!!خونه ی خالم اینا بودیم و اونام کلی مهمون دیگه به جز ماداشتن...ولی فقط من تک و تنها نشسته بودم پای تلویزیون!!کللی پسر اونجا بود مثلا!خجالت داره والا!هیشکی ازفوتبال سر در نمیاورد!!نتیجه:
طبق فرمایشات اختاپوس خوشگله(!)اسپانیا تشریف فرما شد به فینال!!(کی گفته من طرفدار آلمان بودم؟هان؟من که اصلا طرفدار آلمان نیستم که!میخواستم ببینم چه عکس العملی نشون میدی!)
و اما فینال....یه ذره از بازی رو دیدم..یه کم به بازیکنایی که خطا میکردن بدوبیراه گفتم...به داور هم همینطور...بعدش خوابیدم گفتم هروقت بازی تموم شد بیدارم کنین!!میخوام خوشحالی و بپربپرشون رو تماشا کنم!!تقریبا ده ثانیه قبل از گل به طو اتوماتیک بیدارشدم!گل رو دیدم و.....سسسوووووووت!پایان!!(من فقط افتخارمیدم و بازیهای جام جهانی رو نگه میکنم تازه اونم فقط گلچینشون رو!تا 4سال دیگه...فوتبال:فرت!)Hanging

خب...دیگه...آهان!یه شب کل فامیل جمع شده بودیم دور هم...شب بود..نزدیکای 12 و 1.....همه توی حیاط رو سکو نشسته بودیم که نمیدونم چی شد بحث روح و..جن و...دیو و...اینا اومد وسط..هرکی یه داستانی تعریف میکرد و بیشترشون هم واقعی بودن.من فقط گوش میدادم..شب اومدم خونه...موقع خواب از ترس چراغو خاموش نکردم!!!!فرداش که توخونه تنها بودم که مثلا درس بخونمReading a Book (غروب بود)دیدم یه صداهایی از پشت درمیاد.بعدشم صدای یه چیزی که داره کشیده میشه رو زمین..بعدشم صدای هیس گفتن یه نفر..دیگه خودتون بفهمید چه حالی شدم!!صدای تلویزیون رو تا آخرزدم بالا!!تندتند الکی باخودم با صداهای مختلف حرف میزدم که اگه دزده فک کنه چندنفر تو خونه ن ومنصرف شه!خلاصه...بعد چند دقیقه ترسم ریخت و در رو بازکردم دیدم هیچکی نیست!!خیالم راحت شد.رفتم تو اتاقم...وقتی برگشتم دیدم عروسک فنری آویزون از اپن داره بالاپایین میره..چیزی نمونده بود که جیغ بکشم که یهو.....یادم اومد خودم قبل از رفتن تو اتاق اینجوری تکونش دادم!!!

اینم از این.....و...پروردگارا!!!بارالهی!!خدا جونم!!یه کاری کن که آدما رو سگ بگیره ولی جَو نگیره!!چندروز پیش برای چندمین بار انیمیشن پاندای کنگفوکار رو دیدیم....تا اینجاش که طبیعیه..منتها قسمت غیرطبیعی اینجاست که جو از راه میرسه و دوتا خواهرای آدم میشن پانداهه و استاد تیفو...منم ناخواسته میشم تایلانگ!!دونفری با یه ورزش رزمی به اسم کنگ فوی نوین که همون لحظه اختراعش کردن متحد میشن برعلیه من و....(ادامه ی ماجرا به دلیل دلخراش بودن سانحه حذف گردید!!!!!!!)

دیگه فعلا همینا...ببخشید ببخشید خودم میدونم که خییییییییییییییییییییییییییلی زیاد نوشتم.... هم دست خودم درد گرفت هم سر شما!!!!!چیکار کنم خب؟دفعه ها بعدی خلاصه ترش میکنم!البته سعی میکنم!

دوستون دارم.
فعلا

نظر فراموش نشود..حتی شما دوست عزیز!

نکته نوشت:این پست یه نکته ی دقیق و باریکتر از مو داره که فقط و فقط کیانا متوجه میشه....

 توصیه نوشت:این وبلاگ خواهرمه(صبا)saba1377.parsiblog.com

بعدا نوشت:این جمله مخاطب مخصوص داره:آشتی کنون مبارک!!

بعدا تر نوشت:چه آهنگ گوش نوازی!!به به!!من خودم از اون دسته آدمایی ام که با گذاشتن آهنگ در وبلاگ مخالفن ولی ایندفعه چون از کل سریال فاصله ها با آهنگش حال میکنم برش داشتم گذاشتم اینجا تا شمام فیض ببرین!!باین روزا قانونام دارن دونه دونه میشکنن!بخشید یه کم غصه ناکه به حال و هوای وب نمیاد!!چند روز دیگه عوضش میکنم!!یه آنگ دوبس دوبس میذارم!یا اینکه اصلا آهنگ نذارم..هان؟چه طوره؟

نکته نوشت2:تعداد نظرات برای من مهم نیستش...محتوا مهم تره!

یک هفته بعد نوشت:میدونم الان چقدر از دستم عصبانی هستین ...خیر سرم تابستونه!!اصلا کامیم جلو دستم نیست و هروقت هم سر همش میکنم  اینترنت ندارم به دلایل جالبی مثل خونه کشی!!!...نصف تابستون گذشت!!الانم دارم از کافی نت اینو مینویسم و خالم رو سرمه هی میگه سااااارااااااااا زووود باش من کار دارم به کارام نمیرسم!!تروخدا شانس مارو!!بعد از یه عمری اومدم نت باید 5 دقیقه ای برم!!!دلم واااقعا واستون تنگ شده بود..ممنون از نظراتون الان همشونو خوندم ولی باور کنید وقت ندارم جواب بدم!!در اولین فرصت به وبلاگ همتون سر میزنم...
خب دیگه الان احتمال داره خاله م کله ی منو بکنه اونوقت شما بی سارا میشین!!!
قررررررربون همتون
بای

ایول نوشت:تیزهوشان منتظر باش که من دارم میاااااام!!!!!!!!!!!!!!!!وهمچنین نمونه!!ولی چه غیر منتظره بهم خبر دادن!!!بیشتر دوستای صمیمیم که خییییییییییییلی دوسشون دارم قبول نشدن...خیلی نارحت شدم...سال دیگه با هم نیستیم...گروه شش نفره مون متلاشی شد!!!هرکی میره یه مدرسه ی جداگونه...هیییییییی روزگار!!!!!

ادعیه نوشت:خدا کنه هیششششششکی تو شهر بازی گم نشه!حتی گرگ بیابون!!

وعده وعید نوشت:من الان بازم کافی نتم!!تاااااااااااااااا هیفدهم نمیتونم بیام نت!!اونوقت میریم خونه ی جدید!!از امروز تابستون من رسما شروع شد!!!!!!!!یووووووووووهووووووووووووووو!!!!!!


سلوم سیلام سولام سلام!(به این میگن تنوع در کلام!)....(چه شعری شد واسه خودش ها!!)

من خوبم پس شمام خوبین!!!!..........یا...نه...اینطوری بهتره:شما خوبین؟پس منم خوبم!

چه خبر؟؟واسه تابستون برنامه چی ریختین؟؟یعنی قراره چیکار کنین؟

میدونین؟من معمولا تو تابستونا یه سری فعل و انفعالات در مغزم بوجود میاد و خلاصه اینکه گاهی اوقات رفتارم تغییر میکنه(بهتر میشه ها!) ...!!یعنی به نظر من تابستون یعنی تغییر!....اونم تغییر اساسی!!
یعنی مغز تکونی!یعنی مدرسه..پر!!
یعنی مسافرت..!
یعنی اینکه جلو کولر بخوابی و هی استرس امتحان نداشته باشی!
یعنی شب نشینی های خونوادگی!
یعنی....عشق...صفا...حال!!!

من که عااااااااااااااااااااااشششششششق تابستونم.....عاشق آلبالو و گیلاس و زردآلو وآلوچه و دوباره آلبالو و گیلاس و یه بار دیگه هم گیلاس و...!!!!!!!
END
)حاله!
بعدا شاید یه دوره کلاس آموزش تخفیف گیری همینجا راه بندازم..!!
من عااااشق تعطیلاتم..!!!
من عاااشق زندگیم..!!!
دیشب از مسافرت برگشتیم...خییییلی خوش گذشت..جاتون خالی!!کلی خرید کردم!
دقت کردین تخفیف گرفتن چه کیفی میده؟عند(اند؟/

خلاصه...!!!!

این شعر رو خیلی خیلی خیلی خیلی دوست دارم و اینجا میذارم که شمام بخونین کیف کنین...من خیلی دلم واسش میسوزه آخه شنیدم که خیلی وحشتناکه که کسی رو دوست داشته باشی ولی نتونی بگی!!(یه بار دیگه این جمله رو بخون..!!گفتم: شنیدم!فکر بد نکنی!)

فهمید دارم حسرتی ، داغی ، غمی ، فهمید

از حجم اقیانوس دردم ، شبنمی فهمید

 

می گفت یک جایی دلم دنبال آهوئی ست

فال مرا فهمی نفهمی ، مبهمی فهمید !

 

این کولی زیبا دو ماه از سال می آمد

وقتی که می آمد تمام کوچه می فهمید

 

او داشت هفده سال یا کمتر ، نمی دانم

می شد از آن رخسار زرد گندمی فهمید

 

امسال هم وقتی که آمد شهر غوغا شد

امسال هم وقتی که آمد عالمی فهمید :

 

" مو فالگیرم . . . اومدم فالت بگیرم . . . ها "

فهمید دارم اضطرابی ، ماتمی ، فهمید

 

دستم به دستش دادم و از تب سردم

بی آنکه هذیان بشنود از من ، کمی فهمید :

 

" بختت بلنده ، ها گلو ! چشمون دشمن کور

راز تونه گفتم پرینو آدمی فهمید "

 

هی گفت از هر در سخن ، از آب و آئینه

از مهره مار و طلسم و هر چه می فهمید

 

با این همه او کولی خوبی نخواهد شد

هر چند از باران چشمم نم ، نمی فهمید

 

می خواند از آئینه راز ماه را اما

یک عمر من آواره اش بودم ، نمی فهمید !

 

*محمد حسین بهرامیان

کجا کجا؟؟؟داشت یادت میرفت نظر بذاری!

حوادث نوشت1::تصور کن الان جلوی میز کامپیوترت نشستی..داری مطلب مینویسی که خیرسرت وبلاگتو آپ کنی....بعدش یهویی خوشی میزنه زیر دلت همینجوری الکی عشق میکنی با صندلیت یه چرخ محححححکم محححکم بزنی....باسرعت 47کیلومتر بر ثانیه(!) شروع به چرخش میکنی و....بوووم!!!...با زانو میکوبی به کشوی میز کامپیوتر...حالا چه احساسی بهت دست میده؟
حوادث نوشت2:اون میشه احساس الان من!!!
اورژانسی نوشت:کی کمک های اولیه بلده؟؟!زانوم داغون شد!

ایول نوشت:تیزهوشان مرحله اول قبولیدم.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!هووووووووووووووووورررررررررررررررااااااااااااااااااااا!
حالا دست...دست   دست....
یوووهووو!!!!!1
ایول به خودم!
ماشالله خودم!
قربون خودم برم!!!
چقده تیزهوشم من!!!!!
چه قدر  خوشحالم الان!!!!!!!

غصه نوشت:آزمون مرحله2 عاااااااااااالی دادم!(آدم باید یه ذره اعتماد به نفس داشته باشه!!)

جدی نوشت:حالا راستش!عالی ندادم ولی بد هم ندادم...یعنی واقعا امروز سر امتحان معنای کلمه ی سخت رو به عمیق ترین حالت ممکن درک کردم!ولی اینطوری که معلوم بود از همه بهتر داه بودم....صددرصد قبولم.


السلام علیک و رحمة الله و برکاتة؟ نه نه!

اهلا و سهلا؟  اااااه!! نه

سلیم؟سلوم؟اینم نه!

.

.

.

اهان!!!سلام!

خوبین؟خوشین؟منم خوبم!! چه خبرا؟امتحانات رو با چه حالتی گذروندی؟
اینجوری؟

یا اینجوری؟

یا این مدلی؟

شایدم این مدلی؟

من خوب دادم...آزمون تیزهوشانم دادم...اونم خوب بود سلام داشت خدمتتون!!
اول یه خورده از روز آخر امتحانا بگم...هی روزگااااار...اینم گذشت...گریه که نکردم....ناراحتم نشدم...ولی خب به هرحال اگه شمام یه موقعیتی پیش بیاد که ندونین دیگه از این به بعد دوستاتون رو میبینین یا نه...زیادم خوشحال نیستید مسلما!!!

خب دیگه از اونجایی که غم نباید تو وبلاگم باشه دیگه تعریف نمیکنم همون دوسه خط بالا کافیه!!!

از دیروووز بگم...!!!!قبلش اینو بگم که چندوقت پیش یه مطلبی خوندم به اسم مرگهای عجیب در دنیا!!!یه قسمتیش نوشته بود یه نقاش که نمیدونم کجایی بود و یادمم نمیاد که اسمش چی بود...در اثر خندیدن بیش از حد به نقاشی ای که خودش میکشه رگ مغزش پاره میشه و به رحمت ایزدی می پیونده!!!
منم دیروز یاد اون خدابیامرز افتاده بودم!!!تا تعریف کنم...
خواهرم صبا اومد گفت سارا میشه جلوی موهای منو کوتاه کنی که بتونم یه مدلی بهش بدم؟؟!!!منم که ماشالله چش نخورم خودم یه پا آرااایشگرم!!!!با کمال میل قبول کردم...گفتم برو موهاتو خیس کن الان میام!!
خلاصه اینکه وقتی قیچی گرفتم دستم.....لحظه ی بریدن موهاش با یه ریتم خیلی خاص و بامزه ای گفتم بسم رب الشهدا..بسم رب الشهدااا..!!!اونم زدزیر خنده منم دستم تکون خورد و....ادامه ش دیگه به سادگی قابل حدس زدنه!!حالا خیلیم بد نشده بود هااا!!!ولی وقتی گفتم سرتو بگیر بالا ببینم چه شکلی شدی...!!!؟
سربالا کردن همان و دیدن چهره ی خنده دارش همان و منفجر شدن من از خنده هم همان!!!!!
اگه بگم نیم ساعت تمام دستمو گرفتم رو دلم خندیدم اغراق نکردم!!...بس که بامزه شده بود!!!!
حالا اونم به شدت عصبانییییییی....!!قسم خورد گفت شب که بخوابی منم جلوی موهاتو از ته میگیرم تا به خودت بخندی!!!منم شب تااا وقتی خواهرم نخوابید چشم رو هم نذاشتم!!!!چه گیری کردیم هااا!انگار من اومدم التماسش کردم که بیا موهاتو کوتاه کنم!!
ولی خداییش هنووووزم قیافه ی دیشبش رو مجسم میکنم میزنم زیر خنده!!!

خب دیگه دری وری بسه...!!

نامه ی مادر غضنفر به غضنفر:

 

 

 

غضنفر جان سلام! ما اینجا حالمام خوب است. امیدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. این نامه را من میگویم و جعفر خان کفاش براید مینویسد. بهش گفتم که این غضنفر ما تا کلاس سوم بیشتر نرفته و نمیتواند تند تند بخواند،‌ آروم آروم بنویس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.

وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم. پدرت توی صفحه حوادت خوانده بود که بیشتر اتفاقا توی 10 کیلومتری خانه ما اتفاق میافته. ما هم 10 کیلومتر اینورتر اسباب کشی کردیم. اینجوری دیگر لازم نیست که پدرت هر روز بیخودی پول روزنامه بدهد. آدرس جدید هم نداریم. خواستی نامه بفرستی به همان آدرس قبلی بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلی را آورده و اینجا نصب کرده که دوستان و فامیل اگه خواستن بیان اینجا به همون آدرس قبلی بیان.

آب و هوای اینجا خیلی خوب نیست. همین هفته پیش دو بار بارون اومد. اولیش 4 روز طول کشید ،‌دومیش 3 روز . ولی این هفته دومیش بیشتر از اولیش طول کشید

غضنفر جان،‌آن کت شلوار نارنجیه که خواسته بودی را مجبور شدم جدا جدا برایت پست کنم. آن دکمه فلزی ها پاکت را سنگین میکرد. ولی نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توی کارتن مقوایی برایت فرستادم.

پدرت هم که کارش را عوض کرده. میگه هر روز 800،‌ 900 نفر آدم زیر دستش هستن. از کارش راضیه الحمدالله. هر روز صبح میره سر کار تو بهشت زهرا،‌ چمنهای اونجا رو کوتاه میکنه و شب میاد خونه.

ببخشید معطل شدی. جعفر جان کفاش رفته بود دستشویی حالا برگشت.

دیروز خواهرت فاطی را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مایو یه تیکه بپوشن. این دختره هم که فقط یه مایو بیشتر نداره،‌اون هم دوتیکه است. بهش گفتم ننه من که عقلم به جایی قد نمیده. خودت تصمیم بگیر که کدوم تیکه رو نپوشی.

اون یکی خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نمیدونم بچه اش دختره یا پسره . فهمیدم بهت خبر میدم که بدونی بالاخره به سلامتی عمو شدی یا دایی.

راستی حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصیت کرده بود که بدنش را به آب دریا بندازن. حسن آقا هم طفلکی وقتی داشت زیر دریا برای مرحوم پدرش قبرمیکند نفس کم آورد و مرد!‌شرمنده.

همین دیگه .. خبر جدیدی نیست.
قربانت .. مادرت.

راستی:‌غضنفر جان خواستم برات ‌کمی پول بفرستم ولی وقتی یادم افتاد که دیگه خیلی دیر شده بود و این نامه را برایت پست کرده بودم!!

 

بی ربط نوشت 1نمی دونم چرا علاقه ی شدیدی به این شکلکه دارم!!!
بی ربط نوشت2:سارا عاقل می شود...
بی ربط نوشت 3:لطفا سوال نفرمایید...حتی شما دوست عزیز!!

بعدا نوشت:کارنامه بیست شدم..

بعداتر نوشت:آزمون نمونه عااااااااااااالی دادم!مراقبه هم که نشسته بالا سرم گیر داده بود به من(از نوع خوبش)هی بامن حرف میزد درد و دل میکرد و...!میگفت آفرین تو زودتر از همه تموم کردی..چه میدونم...باتفکر حل میکردی..ودیگر تعریفات معمول(!!) از قیافت معلومه که قبولی!خلاصه اینکه کلللی خوش به حالم بود..!

بعداترتر نوشت:همین الان میخوایم بریم مسافرت!!یه هویی شد دیگه..!تازه خیر سرم داشتم تصمیم میگرفتم که یه دستی به سروروی وبم بکشم!انگار قسمت نیست..!بعدا به همتون سر میزنم.(سفرم به خیر البته!)


چهارشنبه 89/3/26

نظر

   1   2   3   4      >

موبایل

فال حافظ

فتوشاپ

خرید اینترنتی