السلام علیک و رحمة الله و برکاتة؟ نه نه!
اهلا و سهلا؟ اااااه!! نه
سلیم؟سلوم؟اینم نه!
.
.
.
اهان!!!سلام!
خوبین؟خوشین؟منم خوبم!! چه خبرا؟امتحانات رو با چه حالتی گذروندی؟
اینجوری؟
یا اینجوری؟
یا این مدلی؟
شایدم این مدلی؟
من خوب دادم...آزمون تیزهوشانم دادم...اونم خوب بود سلام داشت خدمتتون!!
اول یه خورده از روز آخر امتحانا بگم...هی روزگااااار...اینم گذشت...گریه که نکردم....ناراحتم نشدم...ولی خب به هرحال اگه شمام یه موقعیتی پیش بیاد که ندونین دیگه از این به بعد دوستاتون رو میبینین یا نه...زیادم خوشحال نیستید مسلما!!!
خب دیگه از اونجایی که غم نباید تو وبلاگم باشه دیگه تعریف نمیکنم همون دوسه خط بالا کافیه!!!
از دیروووز بگم...!!!!قبلش اینو بگم که چندوقت پیش یه مطلبی خوندم به اسم مرگهای عجیب در دنیا!!!یه قسمتیش نوشته بود یه نقاش که نمیدونم کجایی بود و یادمم نمیاد که اسمش چی بود...در اثر خندیدن بیش از حد به نقاشی ای که خودش میکشه رگ مغزش پاره میشه و به رحمت ایزدی می پیونده!!!
منم دیروز یاد اون خدابیامرز افتاده بودم!!!تا تعریف کنم...
خواهرم صبا اومد گفت سارا میشه جلوی موهای منو کوتاه کنی که بتونم یه مدلی بهش بدم؟؟!!!منم که ماشالله چش نخورم خودم یه پا آرااایشگرم!!!!با کمال میل قبول کردم...گفتم برو موهاتو خیس کن الان میام!!
خلاصه اینکه وقتی قیچی گرفتم دستم.....لحظه ی بریدن موهاش با یه ریتم خیلی خاص و بامزه ای گفتم بسم رب الشهدا..بسم رب الشهدااا..!!!اونم زدزیر خنده منم دستم تکون خورد و....ادامه ش دیگه به سادگی قابل حدس زدنه!!حالا خیلیم بد نشده بود هااا!!!ولی وقتی گفتم سرتو بگیر بالا ببینم چه شکلی شدی...!!!؟
سربالا کردن همان و دیدن چهره ی خنده دارش همان و منفجر شدن من از خنده هم همان!!!!!
اگه بگم نیم ساعت تمام دستمو گرفتم رو دلم خندیدم اغراق نکردم!!...بس که بامزه شده بود!!!!
حالا اونم به شدت عصبانییییییی....!!قسم خورد گفت شب که بخوابی منم جلوی موهاتو از ته میگیرم تا به خودت بخندی!!!منم شب تااا وقتی خواهرم نخوابید چشم رو هم نذاشتم!!!!چه گیری کردیم هااا!انگار من اومدم التماسش کردم که بیا موهاتو کوتاه کنم!!
ولی خداییش هنووووزم قیافه ی دیشبش رو مجسم میکنم میزنم زیر خنده!!!
خب دیگه دری وری بسه...!!
نامه ی مادر غضنفر به غضنفر:
غضنفر جان سلام! ما اینجا حالمام خوب است. امیدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. این نامه را من میگویم و جعفر خان کفاش براید مینویسد. بهش گفتم که این غضنفر ما تا کلاس سوم بیشتر نرفته و نمیتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنویس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.
وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم. پدرت توی صفحه حوادت خوانده بود که بیشتر اتفاقا توی 10 کیلومتری خانه ما اتفاق میافته. ما هم 10 کیلومتر اینورتر اسباب کشی کردیم. اینجوری دیگر لازم نیست که پدرت هر روز بیخودی پول روزنامه بدهد. آدرس جدید هم نداریم. خواستی نامه بفرستی به همان آدرس قبلی بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلی را آورده و اینجا نصب کرده که دوستان و فامیل اگه خواستن بیان اینجا به همون آدرس قبلی بیان.
آب و هوای اینجا خیلی خوب نیست. همین هفته پیش دو بار بارون اومد. اولیش 4 روز طول کشید ،دومیش 3 روز . ولی این هفته دومیش بیشتر از اولیش طول کشید
غضنفر جان،آن کت شلوار نارنجیه که خواسته بودی را مجبور شدم جدا جدا برایت پست کنم. آن دکمه فلزی ها پاکت را سنگین میکرد. ولی نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توی کارتن مقوایی برایت فرستادم.
پدرت هم که کارش را عوض کرده. میگه هر روز 800، 900 نفر آدم زیر دستش هستن. از کارش راضیه الحمدالله. هر روز صبح میره سر کار تو بهشت زهرا، چمنهای اونجا رو کوتاه میکنه و شب میاد خونه.
ببخشید معطل شدی. جعفر جان کفاش رفته بود دستشویی حالا برگشت.
دیروز خواهرت فاطی را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مایو یه تیکه بپوشن. این دختره هم که فقط یه مایو بیشتر نداره،اون هم دوتیکه است. بهش گفتم ننه من که عقلم به جایی قد نمیده. خودت تصمیم بگیر که کدوم تیکه رو نپوشی.
اون یکی خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نمیدونم بچه اش دختره یا پسره . فهمیدم بهت خبر میدم که بدونی بالاخره به سلامتی عمو شدی یا دایی.
راستی حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصیت کرده بود که بدنش را به آب دریا بندازن. حسن آقا هم طفلکی وقتی داشت زیر دریا برای مرحوم پدرش قبرمیکند نفس کم آورد و مرد!شرمنده.
همین دیگه .. خبر جدیدی نیست.
قربانت .. مادرت.
راستی:غضنفر جان خواستم برات کمی پول بفرستم ولی وقتی یادم افتاد که دیگه خیلی دیر شده بود و این نامه را برایت پست کرده بودم!!
بی ربط نوشت 1نمی دونم چرا علاقه ی شدیدی به این شکلکه دارم!!!
بی ربط نوشت2:سارا عاقل می شود...
بی ربط نوشت 3:لطفا سوال نفرمایید...حتی شما دوست عزیز!!
بعدا نوشت:کارنامه بیست شدم..
بعداتر نوشت:آزمون نمونه عااااااااااااالی دادم!مراقبه هم که نشسته بالا سرم گیر داده بود به من(از نوع خوبش)هی بامن حرف میزد درد و دل میکرد و...!میگفت آفرین تو زودتر از همه تموم کردی..چه میدونم...باتفکر حل میکردی..ودیگر تعریفات معمول(!!) از قیافت معلومه که قبولی!خلاصه اینکه کلللی خوش به حالم بود..!
بعداترتر نوشت:همین الان میخوایم بریم مسافرت!!یه هویی شد دیگه..!تازه خیر سرم داشتم تصمیم میگرفتم که یه دستی به سروروی وبم بکشم!انگار قسمت نیست..!بعدا به همتون سر میزنم.(سفرم به خیر البته!)
نظر